در اینجا می خواهم داستان زنی را به قلم بیاورم که جادو شدن و سحر شدنش 20 سال طول کشید
و بعد از 20 سال، سرانجام درد و رنج و مشکلش برطرف شد.
این شخص که از نزدیکان و آشنایان من است، همیشه از «بدن درد» و «سر درد» و «کوفتگی اعضا»
و «پا درد» و «کمر درد» می نالید.
او هر موقع از خواب بیدار می شد، خسته و بی رمق بود و جوری بود که انگار اصلا نخوابیده است در حالی که بیش از 8 ساعت می خوابید، اما انگار نه انگار که استراحت کرده!
صبح ها کسالت شدید داشت و حالش کاملا بد بود. به همین دلیل، تقریبا هر روز با شوهرش درگیر می شد و شوهرش با خشم و ناراحتی معترض بود که زنش از کله صبح انرزی منفی می دهد و هر روز اعصابش را خورد می کند.
آن خانم شادمانی نداشت. هرگز احساس شادی نمی کرد و هیچ چیزی راضی و خوشحالش نمی کرد.
خیلی سعی می کرد خودش را خوشحال نشان دهد، اما مطلقا خوشحالی نمی کرد. از هیچ کاری لذت نمی برد. از خرید کردن احساس لذت نمیکرد، از آرایش کردن و مهمانی رفتن و آشپزی لذت نمی برد، از غذا لذت نمی برد، از کار، از بیرون رفتن و از هیچ چیزی لذت نمی برد. زن بودنش معطل شده بود
شوهرش هر کاری می کرد که تا همسرش را شادمان کند، نتیجه نمی گرفت.
وسط شادمانی هایی که شوهرش با هزینه های زیاد ایجاد می کرد، همسرش ضد حال می زد و وجود شوهرش را می آزرد و به تلاطم می انداخت.
در نهایت، شوهرش به استصیال رسید و دیگر نمی دانست چه کار کند.
بارها پیشنهاد داد که همسرش به پزشک مراجعه کند و تحت آزمایش و درمان قرار بگیرد. بارها پیشقدم شد که او را پیش روانپزشک ببرد. ولی آن خانم نمی پذیرفت.
شوهرش بارها با اعضای خانواده اش به صورت پنهانی صحبت کرد و خواهش کرد کمکش کنند ولی عملا هیچ اتفاقی نیفتاد.
زنش که خانمی زیبا و بسیار اخلاقی و درستکار بود، روی ریل نبود و به بهانه های مختلف حالش بد می شد و حال شوهرش را هم بد می کرد.
این وضع ادامه داشت، تا اینکه شوهر آن شخص مشکلش را با من در میان گذاشت.
چون با او دوستی داشتم و خودش و همسرش را می شناختم، دچار حیرت شدم که چطور ممکن است خانم به آن معقولیت، اینطور باشد و داخله زندگی آنها به این صورت متلاشی باشد. اما حقیقت داشت.
اولین احتمالی که دادم این بود که سحر و جادویی در میان باشد.
روشهایم را به ترتیب به کار گرفتم.
جواب قران مثبت بود. قرآن می گفت زنی به نام بلقیس همسر دوستم را جادو کرده بود اما او کسی را به این نام نمی شناخت.
از راه دوم کمک گرفتم. این راه هم کاملا نشان داد که آن شخص سحر دارد.
راه سوم هم وجود سحری قدیمی را اثبات می کرد.
برای احتیاط طالع دوستم را هم دیدم که در خانه شریک زندگش «سحر» نشان می داد.
یقین کردم که با سحری قوی جادویش کرده اند.
وقتی یقین کردم، باطل کردن آن سحر هیچ کاری نداشت.
پشت تلفن از او خواستم رو به قبله بنشیند و چشم هایش را ببندد و او چنین کرد.
او را در «حصار» قرار دادم و با خواندن باطل السحری جادویش را از او دور کردم.
فکر می کنید چه اتفاق افتاد؟
دو ساعت بعد دوستم زنگ زد و گفت: همسرم می گوید: احساس آرامش خاصی دارم. او احساس بی وزنی می کرد. بیشتر توضیح داد و گفت: همسرم می گوید: 20 سال بود اینقدر راحت و سبک نبودم. 20 سال بود استخوانم هایم اینقدر راحت نمی چرخید.
اشک از چشم هایم جاری شد.
گفتم: خدا لعنت کند کسی که با سحر و جادو بندگان خدا را دچار تلاطم می کند.
گفتم: بیچاره مردم که نمی دانند رنجشان از کجاست.
بیچاره مردها، بیچاره زنها....
h.mohtadi20@gmail.com